روزی یکی نزدیک شیخ آمد و گفت: «ای شیخ آمده ام تا از اسرار حق چیزی با من نمایی.«
شیخ گفت: «باز گرد تا فردا.» آن مرد بازگشت.
قلمرو فکری:
روزی کسی نزد پیشوای عارفان (ابوسعید ابوالخیر) آمد و گفت: ای شیخ آمده ام تا از رازهای خداوند، چیزی به من نشان بدهی. شیخ گفت: برگرد و تا فردا منتظر باش. آن مرد برگشت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
اسرار |
جمع سرّ، رازها |
با من نمایی |
به من نشان بدهی |
شیخ |
پیر، مرشد، پیشوای عارفان |
شیخ ß نقش منادا
شیخ بفرمود تا آن روز، موشی بگرفتند و در حقه کردند و سر حقه محکم کردند.
دیگر روز آن مرد باز آمد و گفت: «ای شیخ، آنچ وعده کرده ای، بگوی.»
شیخ بفرمود تا آن حقّه را به وی دادند و گفت: «زینهار، تا سر این حقه باز نکنی.»
قلمرو فکری:
شیخ دستور داد، آن روز موشی را گرفتند و در جعبه ای انداختند و درِ جعبه را محکم بستند. روز بعد آن مرد برگشت و گفت: ای شیخ! آن چیزی را که قول دادی، بگو. شیخ به مریدان گفت که آن جعبه را به او بدهند و گفت: مراقب باش که درِ این جعبه را باز نکنی.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بفرمود |
دستور داد |
بازآمد |
برگشت |
آنچ |
مخفّف آنچه، آن چیز |
وعده کردی |
قول دادی |
زینهار |
مراقب باش، آگاه باش |
||
حُقّه |
محفظۀ کوچکی که دری جداگانه دارد و برای نگهداری اشیای گرانبها به کار می رود، جعبه، صندوق |
مفهوم:
انتظار وفای به عهد و پیمان
مرد حقه را برگرفت و به خانه رفت و سـودای آنش بگرفت که آیا در این حقه، چه سـرّ اسـت؟
هر چند صبر کرد نتوانست. سر حقّه باز کرد و موش بیرون جست و برفت.
قلمرو فکری:
مرد جعبه را برداشت و به خانه رفت و فکر و هوس دیدن محتوای جعبه، بر او غلبه کرد که چه رازی درون صندوق است؟ هرچه صبر کرد، نتوانست. درِ جعبه را باز کرد و موش بیرون پرید و رفت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
سودا |
اندیشه، هوس، عشق |
سودای کاری گرفتن کسی را |
کاری به سر کسی زدن |
«ــَـش» در «آنش»:نقش متمّم
قلمرو ادبی:
سودای کاری گرفتن کسی را ß کنایه از هوس کاری به سر کسی زدن
مفهوم:
کنجکاوی
افشای راز
مرد پیش شیخ آمد و گفت: «ای شیخ، من از تو سر خدای تعالی طلب کردم، تو موشی به من دادی؟»
شـیخ گفـت: «ای درویش، ما موشی در حقه به تـو دادیم، تـو پنهان نتوانسـتی داشت؛ سر خدای را بـا تو بگوییم، چگونه نگاه خواهی داشت؟!»
قلمرو فکری:
مرد پیش شیخ آمد و گفت: ای شیخ! من راز خدای بزرگ را از تو خواستم، چرا تو به من موشی دادی؟
شیخ گفت: ای زاهد! ما موشی در جعبه به تو دادیم و تو نتوانستی آن را پنهان کنی؛ اگر راز خدا را به تو بگوییم، چگونه می توانی آن را پنهان نگه داری؟
مفهوم:
هر کسی محرم اسرار نیست
نکوهش افشای راز و سرزنش افشاگر
راز را فقط به محرم می توان گفت